گفتی دوستت دارم و دلم لرزید

گفتم به عشق تو زنده هستم و دلت راز دلم را فهمید

گفتی مال توام ، گفتم بدجور گرفتار توام

بگو از احساست تا بگویم از لحظه های عاشقی مان

بگو از حال و هوای قلبت تا بگویم از خاطره های شیرینمان

گفتی همیشه به یاد توام ، گفتم هنوز هم خیره به عکسهای توام

گفتی سحر شده و هنوز به عشقت بیدارم ،

گفتم از سر شب تا حالا از دلتنگی ات بیمارم

بگو از آن حرفهای عاشقانه ات تا بگویم که آرامم ،

تا بگویم به هوای بودنت است خوشحالم

گفتی نفسهایم عطر حضور تو را میدهد ،

گفتم که قلبم به عشق در کنار تو بودن همچنان میتپد

گفتم یار توام ، همیشه و همه جا در کنار توام ،

گفتی یاد توام ، اگر هم نباشی باز هم درگیر انتظار به تو رسیدنم

گفتی می آیم فردا ، گفتم میمیرم تا فردا ،

طاقت ندارم حالا بیا در کنارم ، من آن آغوش گرمت را میخواهم ....

تو را تا ابد اینجا میخواهم ، که همیشه بمانی ،

همیشه همینجا دستان مرا بخواهی

که بگیری دستانم را ، بفشاری هر دوی آن را ،

بگویی همیشه میمانی ، هیچگاه غزل رفتن را نمیخوانی

گفتی دوستت دارم و دلم لرزید ،

چشمانم جز قطره های اشک در چشمانت چیزی را ندید،

هیچکس جز من و تو این راز عاشقانه را نفهمید!

چه کهکشان زیباییست راه نگاه تو ، چه زیباست این دنیای عاشقانه ی تو ،

چه خوشبختم از اینکه تو را دارم ....

اینبار هم تو گفتی دوستم داری و دو تا به نفع تو ،

دلم دیوانه شده از دست محبتهای تو!


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 9:6 | نویسنده : امیرعباس |
مادر ای مهر بلند بی کران  …. ای فراتر از دل و بهتر ز جان
ای بهار آرزو ها با تو سبز    …  در خزان دوستی تنها تو سبز
دامنت مهد بزرگی های من … هستی من عشق من دنیای من
رحمت بی انتهای داوری … خاستگاه عشق پاکی مادری
سایه ی لطف خدایی برسرم …  جاودان باش ای گرامی مادرم
یاد باد آن روزهای کودکی  …  با تو ای مشگل گشای کودکی
زنده بودن را به من آموختی …  تا مرا روشن کنی خود سوختی
دست تو دست نوازش بود و ناز … ناتوانی های جان را چاره ساز
بر سر بالین من شب تا سحر … می نشستی دیدگان از عشق تر
تا به چشم من نشانی خواب را  … رام سازی کودک بی تاب را
از دل من تیرگی بر داشتی  … نور را در جان من انباشتی
بر زبانم هر کلامی می نشست … داشت در آن سایه ی لطف تو دست
اینک ای والا ترین راز حیات  … ای نشان احترام کاینات
ای گل دلبستگی های وجود … یادگار ار خستگی ها ی وجود
مهربانی جلوه ی دامان توست … زندگی گوی دم چوگان توست
آفرینش با تو  آرامش گرفت … عشق با عشق تو پردازش گرفت
با صفایت رمز پاکی شد درست … هر چه خوبی هست اینک مال توست
با رضای تو بهشت آمد به دست … رشته ی مهر تو را نتوان گسست

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 9:5 | نویسنده : امیرعباس |


 

هر چه با احساس باشم به احساس تو نمیرسم

هر چه این دست و آن دست کنم به پای تو نمیرسم

چه کسی میداند در قلبم چه غوغاییست

چه کسی میداند در دنیای من چه میگذرد؟

هیچکس حال مرا ندارد ، هیچکس احساس مرا ندارد ،

گاهی فکر میکنم تنها منم که عاشقم ، گاهی فکر میکنم تنها منم که دیوانه ام

کافیست لحظه ای را در کنارت باشم ، آن لحظه برایم به معنای یک زندگیست

تو معنا داده ای به زندگی ام ، پرواز دادی به بالهای خسته ام ،

تو مرا نجات دادی  ، به من نفس دادی، دستهایم را گرفتی ،  

عاشقی را به من یاد دادی ،

به من شوق پرواز دادی، لبخند به لبانم هدیه دادی ،

تو به من همه چیز دادی و اینگونه من صاحب دنیا شدم و دنیای من شدی تو....

از این احساس بیرون نمی آیم ،

وقتی با توام تا ابد از دلت بیرون نمی آیم ، چه جایی بهتر از قلب تو ،
 
عشق را خلاصه میکنم در نگاه مهربان تو...

کاش این فصلهای با تو بودن هیچگاه نمیگذشت ،

کاش هیچ برگ سبزی بر زمین نمینشست ،

کاش همیشه روزگارمان مثل این روزها بود ،

 کاش پرنده عشقمان همیشه در حال پرواز بود،

 نه قفسی بود تا اسیر شود آن پرنده ،

نه سرنوشت تلخی بود تا رو کند برگ برنده....

همیشه دلم میخواهد در یک سکوت عاشقانه ، با آرامش در آغوش تو باشم ،

همیشه دلم میخواهد به هیچ چیز جز در کنار تو بودن فکر نکنم ،

تنها حس کنم گرمای وجودت را ،

بشنوم صدای مهربان تپشهای قلبت را ....

نه ببینم ابرهای سیاه را ، نه بپوشانم یک دل کبود را ،

 نه در خواب روم ، نه در فکر گرگها روم!

هر چه به گذشته بازگردم چیزی را به یاد نمی آورم ،

هر چه به روزهای با تو بودن فکر کنم همه را مثل خاطره در دلم نگه میدارم ،

 تا خاطره های با تو بودن شود سر برگ روزهای زندگی ام  

تا همیشه به نام تو بنویسم شعر زندگی را....

 

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 9:1 | نویسنده : امیرعباس |

 

از همه گذشتم به خاطر تو ،  

چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو

دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو

گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ،

وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم

گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری  

تا نفس دارم با تو بمانم

روزها گذشت... روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت

من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!

درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ،

عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و

همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!

روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ،

قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ،

قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ،

نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!

تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ،

برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!

این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ،

خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم

خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی  

یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم،

تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم،

او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ....

یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ،

در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری....


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:58 | نویسنده : امیرعباس |

میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی...

نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته...

چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ، زندگی مانده و یک عالمه خاطره

خاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ،

اگر نیستی ، اگر مرا تنها گذاشته ای و رفتی دیگر چه سود دارد

خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده؟

عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ،

حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکند

میخواستمت اما رفته بودی...

این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آورد

یک هوای پر از دلتنگی ، نیست در آن کسی که آرامم کند،

 نیست کسی که مرا درک کند!

 یخ زده آتش عشقمان ، کجاست آن قول و قرار های دیروزمان ،

کجاست آنهمه مهر و وفا ، چه صبری داده ای به من ای خدا !

به بیراهه میروم ، به دنبال سایه ی خودم میروم ،

هر چه میروم به او نمیرسم!

سرگردان و بی قرارم ، نمیخواهم از یک عشق پوچ بمیرم!

وقتی شکسته ای بال مرا برای پرواز ،

وقتی دادی یک عالمه غم به این دل پر از نیاز

وقتی مرا در حسرت گذاشتی ،مرا در این طوفان پر از درد تنها گذاشتی ،

چرا باید هنوز هم به تو فکر کنم؟

تویی که گذشتی از من و احساسم ، دیگر نمیروم تا به تو برسم!

 همینجا میمانم ، خاطره هایت را همینجا که مانده ام خاک میکنم ،

برای همیشه فراموشت میکنم ،

تو هم مثل همه ، همه آمدند ، شکستند ، رفتند !

مثل همه بیماری ، هیچ درکی از احساس نداری ،

قدر دل بی وفای خودت را هم نمیدانی!

همان بهتر که رفتی...


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:57 | نویسنده : امیرعباس |


 

ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ،

 

نگاهی هم به قلب من بینداز

 

ای که تو با ناز نگاهت ، دیوانه کردی چشمانم را ،

 

حس کن هوای نفسهایم را ...

 

ای که تو با دستان گرمت ، به آتش کشیدی دستان سردم را ،

 

مرا  در میان خودت بگیر ، مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن در آغوشت،

 

از همه چیز خلاصم کن، بگذار لحظه ای رویایی شوم...

 

ای که تو دیوانه کرده ای دل عاشقم را ،

 

در این حال جنونم ، تویی تمام جانم ، قبله راز و نیازم ،

 

ای که تو با چشمهای نازت ،

 

مرا از آن حال به این هوای عاشقی برده ای

 

ای که بدون تو هیچم ، لحظه ای نباشی پوچم،

 

خالی از عشق و محبت ، خالی از وفا و عادت...

 

ای که بدون تو حتی برای خودم هم نمیتوانم زندگی کنم ،

 

منی که مدتهاست برای تو زندگی میکنم

 

ای که بدون تو نفس در سینه نیست ،

 

منی که مدتها به عشق تو نفس میکشم ....

 

ای که بدون تو زندگی برایم بی معناست ،

 

منی که از تو یاد گرفته ام رسم زندگی را....

 

دست خودم نیست حالم ، بدون تو بازی زندگی را میبازم ،

 

ای که تو هستی پلی عبور از دره ی بی وفایی ها...

 

رهایم نکن، مثل همیشه که مرا درک میکردی ،

 

احساسم کن ، مثل همیشه که دوستم داشتی ، عاشقم کن ،

 

مثل همیشه که بودی ، مرا تا پایان راه همراهی کن، که تنها نباشم ،

 

جدا از تو و با غمها نباشم ، خودم باشم و خودت ،

 

بوسه میزنم بر روی گونه هایت ،

 

خیالم راحت است ، قلبم با تو دیگر تنها نمیماند.... 

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:56 | نویسنده : امیرعباس |

کاش عاشقت نبودم  ، که اینگونه بسوزم به پایت ،

که اینگونه بمانم در حسرت دیدارت

کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ،

تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم...

که شبهایم  را با چشمان خیس سحر کنم،

روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم

کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ،

در هوای سرد عشقت افسرده نباشد

 کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ،

تو نباشی و من پریشان باشم ،

تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم...

کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ،

فصلهایم بی رنگ بگذرند ،تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد...

تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ، تا خواستم فرار کنم ،

عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ،

تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد....

دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد....

کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ،

شب و روز دلم را سرزنش کنم ....

قلبم میلرزد ، تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش

رویاییست که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال است

چشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ،

چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند که به دیدار چشمان تو بیایند

کاش عاشق دل بی وفایت نبودم ، بی نیاز بودم ،

مثل خودت بیخیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ،

دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:55 | نویسنده : امیرعباس |

یادت باشد که مرا آرزو به دل گذاشتی ، مرا در حسرت همه چیز گذاشتی...

وقتی دیدنت از آن دور دستها نیز آرزوی من است ، نگاه به چشمانت را در خواب میبینم

یادت باشد که مرا بدجور به انتظار گذاشتی،

در آن ساحل عاشقی آنقدر منتظرت نشستم که سرزمینم به وسعت یک کویر شده ،

دلم خشک خشک تشنه ی قطره ای محبت شده

یادت باشد که پا گذاشتی بر روی همه چیز ، فکر کنم دیگر دلت در فکر و خیال من نیست

یادت باشد که یادم نرفته حرفهایت ،

آن همه قول و قرار های عاشقانه نیز که جای خودش ، بماند!

یادت باشد آن روز ، همان دیروز ، گفتی تا امروز مال هم میمانیم ، همدیگر را تنها نمیگذاریم ،

چه خوش خیال بودم ، فکر فردا نبودم ،

دیروز را میدیدم که عاشقانه با منی ، نمیدانستم روزی از دلم ، دل میکنی

یادت باشد که نرفته از یادم گذشته ها را ، کارم شده فکر کردن و افسوس خوردن ،

خیلی سخت است در اوج عاشقی از عشق مردن...

خیلی سخت است غنچه عشق در قلبت بشکفد و همان لحظه پر پر شود ،

لحظه پژمرده شدنش را با چشمهای خودت ببینی

و بفهمی آن گل مال تو نبوده ، با هوای قلب تو سازگار نبوده....

یادت باشد که دلخوشی هایت مرا به اوج برد ،

یادت نرود که مرا با دستهای خودت رها کردی به جایی که دیگر خودت نیستی ،

جایی که باور ندارم دیگر مال من نیستی ....

یادت باشد همه چیز را ، فردا نیایی بگویی به یاد ندارم چیزی را ،

یادت باشد که یادم نرفته بی وفایی هایت ، میدانستم شاید روزی قلبت با دلم راه نیاید.....


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:53 | نویسنده : امیرعباس |

 

 

 

اگر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشم

 

برای تویی که تمام وجودم هستی ،

 

تویی که به خاطرت گذشتم از همه چیز ، بی تو جای من در اینجا نیست

 

تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو ،

 

تمام نگاهم فدا میشود در عمق چشمان تو ،

 

بی وفا نشده ام که روزی دل بکنم از دنیای عاشقانه تو

 

دنیایی که درونش آرامم ، تا تو باشی من نیز تنها با تو میمانم ،

 

تا با هم برسیم به آرزوهایمان، تا نشود حسرت رویاهایمان

 

اگر نفسی در سینه است ،

 

تو هستی که بودنت برایم زندگی دوباره است

 

در این لحظه و همه لحظه ها ، در اینجا و همه جا تو هستی در خاطرم ،

 

تا چشم بر روی هم گذاشتم فهمیدم که بدجور عاشقم!

 

چون در همان لحظه که چشمانم را بسته بودم باز هم تو را دیدم که میدرخشی برایم...

 

میشود از نگاهت احساس کرد که تو چقدر با وفایی ، قدر دلم را میدانی ،  

 

هیچگاه تنهایم نمیگذاری،

 

از این احساس بود که احساست کردم ، تو را دیدم و درکت کردم ،

 

تا اینکه دلم عاشقت شد ، دلم به لرزه افتاد و دنیا ، شاهد این عشق بی پایان شد....

 

من همه احساستم برای تو است ، ای با احساس من ،

 

همه وجودم مال تو است ، برای تو که تمام وجودم هستی ....

 

بیا تا همچنان برویم ، این راه مال من و تو است ،

 

بیا تا با هم بدویم تا برسیم به جایی که تنها من و تو باشیم ،

 

جایی که سکوت باشد و تنها صدای نفسهایمان ...

 

لحظه ای حس کن این رویای عاشقانه مان...


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:49 | نویسنده : امیرعباس |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.