☼لطفا صفحات دیگر مراجعه کنید مطلب برای این موضوع زیاده با تشکر برای انتخاب وب من☼


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1398 | 21:45 | نویسنده : امیرعباس |

پس زمینه های زیبای عاشقانه برای کامپیوتر -www.jazzaab.ir

برو ، برو که این عشق ما نمی سازد.
خاطراتت را ، چه تلخ ، چه شیرین ، همه را با خود ببر.
برو ولی بدان که من دیوانه وار تو را دوست میداشتم ، بدان که یک دریا برایت اشک ریختم ، زندگی ام ، عشقم را فدای آن قلب نامهربانت کردم.
برو ، اما بدان که قلبم را شکستی ، عشق را در قلبم کشتی و زندگی را برایم پوچ و بی معنا کردی.
برو به همان سرزمین خوشبختی ها تا من نیز در این سرزمینی که یک با وفا نیز در آن نیست تنها بمانم. همه امیدم به تو بود ، زندگی را با تو زیبا میدیدم ، اگر دو سه خطی می نوشتم برای تو  و به عشق تو بود حالا دیگر نه امیدی در دل دارم ، نه زندگی را زیبا می بینم و نه دیگر شوقی برای نوشتن دارم. همه را سوزاندی ، هر چه از عشق تو نوشته بودم را سوزاندی و تنها خاکستر آن و چند تکه کاغذ نیمه سوخته که از جدایی بر روی آن نوشته بودم در قلبم مانده است.
برو اما فراموشم نکن ، گهگاهی غروب را میبینی مرا نیز یاد کن ، اگر زیر باران قدم زدی به یاد من نیز باش.بدان که من همیشه و همیشه یک تنها می مانم و با هیچکس هیچ عهد و پیمانی را نخواهم بست. عاشق شدن دیگر از ما گذشت ، نه من حوصله خواندن این قصه تلخ را دارم و نه دلم شوقی برای عاشق شدن دارد. عاشقی از ما گذشت ، تنها ، آرزوی خوشبختی تو را از خدای خویش دارم و شاید بعد از زمان جداییمان بتوانم با این آرزو همچنان عشقم را به تو ثابت کنم.
نمیتوانم فراموشت کنم ای تو که مرا سوزاندی ، قلب عاشق و در به درم را شکستی و مرا با کوله باری از غم و غصه رها کردی.
برو که دیگر عشق با ما یار نیست ، سرنوشت هوای ما را ندارد ، این زندگی با ما هم ساز نیست.
برو اما فراموشم نکن با اینکه میدانم روزی فراموش می شوم.


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:44 | نویسنده : امیرعباس |

هیچگاه لحظه جداییمان را حتی در خواب نیز ندیدم.
زندگی را بدون تو یک کابوس میدیدم ، آنقدر تو را دوست میداشتم که قلبم
 هیچ احساسی به جز تو نسبت به هیچکس و هیچ چیز نداشت.
دنیا را با تو زیبا میدیدم و هر شب اگر از دلتنگی خوابی به این چشمهای خسته
 و گریانم می آمد ، به شوق دیدار با تو به خواب میرفتم.
تو رفتی ، اما عشق در قلب من همچنان زنده است و قلب مرا می سوزاند.
هنوز هم یک مجنونم و منتظر تو هستم ای لیلی بی وفا.
این رسمش نبود ای بی وفا! محبت و وفا را از تو آموخته بودم ، معنای عشق
را تو به من یاد دادی ، اما اینک از دید تو  دیگرعشقی وجود ندارد.
سخت است وداع با کسی که لحظه به لحظه به یاد او بودی و تمام زندگی تو بود.
به خدا این رسمش نبود  قلبی که دیوانه وار تو را دوست میداشت را بشکنی.
دلت از سنگ نیز سنگتر است.
ای تنها بهانه برای زنده بودنم ، حالا دیگر بهانه ای برای زنده ماندن ندارم.
به چه عشق و امیدی زندگی کنم؟ خوشبختی؟ موفقیت؟
خوشبختی را با تو میدیدم و موفقیتم در گرو عشق تو بود.
تا اشک میریزم به من میگویی بچه ای و تا ابراز علاقه ای کنم به من میخندی
 و هیچ احساسی نسبت به من و اشکهایم نداری.
تمام متنهایم در این دفتر عشق را همه از بی وفایی های تو نوشته ام و همه
 صفحات این دفتر پر از غم و دلتنگی های من است.
دفتر عشقی که اینک یک دفتر پر از غم است.
دفتر غمم را باز میکنم و زین پس تنها از غم ها و تنهایی و بی وفایی های
 تو می نویسم. پس بخوان ای مخاطب ، بخوان و درد مرا بفهم.
او که باید دردم را بفهمد دلش سنگ است و یک ذره احساس محبت و عشق 
در وجودش نیست . او که باید بخواند نمی فهمد عشق چیست، شکستن یک
  قلب چه دردیست. آری او که باید بخواند دیگر لایق  این دفتر عشق و متنهایم نیست.


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:42 | نویسنده : امیرعباس |

 

 

 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،

از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ،

نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم.

از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،

این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست!

میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،

میروم تا روزی پشیمان شوی ،حیف احساسات عاشقانه ام بود ،

میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی

از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ،

هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم ….

نه اندیشیدن به تو فایده دارد ، نه فکر کردن به خاطره هایت ،

حالا آنقدر به دنبالم بیا تا خسته شود پاهایت….

تو لیاقت مرا نداری ، از تو میگذرم تو ارزشی برایم نداری….

کارت شده بود دلشکستن و بی وفایی ،

روز و شب من این شده بود که از تو سوال کنم کجایی؟؟

چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی ،

چرا سرد شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری؟

فکر کرده ای کیستی، برو با همان عاشقان سینه چاکت ،

برو که تو با یک نفر راضی نیستی!

از تو میگذرم بی آنکه تو را ببینم ،

محال است دیگر برگردم ، حتی اگر از غم و غصه بمیرم….

از تو میگذرم و بی خیالت میشوم ،

شک نکن بدون تو از شر هر چه غم در این دنیاست راحت میشوم

اشتباه گرفته ای ، من آن کسی که میخواهی نیستم ،

تا هر چه دلت خواست با دلش بازی کنی ،

میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی….

از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ،

یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتي هایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم…


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:41 | نویسنده : امیرعباس |

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

راه خودت را برو ، کاری به کار دلم نداشته باش

بیش از این مرا خسته نکن ، مرا بازیچه آن قلب نامهربانت نکن

دیگه طاقت ندارم ، صبرم تمام شده و دیگر نای اشک ریختن ندارم

ماندم و باور نکردی ، ماندی و در حقم بی محبتی کردی ، رفتی و شکستم

دوباره آمدی و من شکسته لحظه ای شکفتم ،

دوباره پرپرم کردی ، ریشه ام را از جا کندی و راحتم کردی....

نه خودت را میخواهم ، نه خاطره هایت را ، برو که عشقت را گذاشتم زیر پا

گرچه هنوز برای دلم عزیزی ، گرچه گهگاهی هوس بودنت را میکنم ،

به سراغم نیا که دوباره  دلم را نفرین میکنم

راه خودت را برو ، بی خیال من شو ،

نه قلبم به درد تو میخورد نه احساسم ،اگر بازی را شروع کنم دوباره میبازم

دیگر عشقت برایم رنگ و رویی ندارد ، آغوشت را باز نکن که جز هوس لذتی ندارد...

نه افسوس گذشته را میخورم ، نه حسرت آینده را ،

دلم میسوزد که چرا قلبم را فدا کردم در این راه

 راهی که مال من و تو نبود ، اگر هم خودم خواستم ، جنس تو از عشق نبود ،

اگر عاشقت شدم اشتباه از قلب ساده ام بود...

بعد از اینهمه بی وفایی هایت ، دیگر به دنبال چه هستی ،

با چه زبانی بگویم ، تو آن کسی که من میخواهم نیستی ،

نیستی که دلم را آرام کنی ، نیستی که در هوای سرد دلتنگی ها مرا گرم کنی..

نه دیگر بودنت را نمیخواهم ، التماس نکن که دیگر نمیمانم!   


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:40 | نویسنده : امیرعباس |

به یاده عاشقان مینویسم تا به یادگار بماند و شاید جاودانه شود...Click here to enlarge

اگر عاشق شدی نترس...ترس در عشق تو را به گمراهی می کشاند

تردید در دلت راه مده زیرا عشق توام با تردید بی معنی و فراموش شدنی است

در عشق ثابت قدم و استوار باش زیرا استقامت لذت عشق را دو چندان می کند

صبور باش زیرا صبر بهترین لازمه ی وصال است.

خودخواه و خود رای مباش زیرا عشق به اجبار به فراق ختم می شود.

اگر عاشقی عاشق بمان و بدان کسی که عشق به او از عشق به همه بالاتر و بزرگتر است ناظر به اعمال توست و کارهای تو را می بیند و به اندازه ی صبرتو نزدیکی به معشوق میدهد

و این را بدان که معشوق تو به همان اندازه به تو دل خواهد بست که تو دلبستگی نسبت به او داشته باشی...

 اگر می خواهی در بازی عشق مات نشوی ریا را وارد بازی مکن و سعی کن با صداقت بازی کنی هر کس که بپندارد  که بازی با نیرنگ و ریا لذت بخش است باید بداند که در گمراهی اشکاری به سر می برد

و بداند که روزی همین نیرنگ ها سر او را به باد خواهد داد...

برای بهترینم....


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:38 | نویسنده : امیرعباس |

Click here to enlargeوقتی بهت می گویند که یک دقیقه ی دیگه بیشتر فرصت نداری دلت می خواد کاش بیشتر بود

به این فکر می کنی که حالا که یه دقیقه وقت داری به اونی که دوسش

داری چی می تونی بگی،همین که یادت میاد

تا برای اخرین بار بهش بگی

دوسش داری

بهت میگویند یه دقیقه تموم شد باید بریم

اون وقته که خواهش کردنا شروع میشه،التماس میکنی فقط یه جمله بگی،

بگی دوسش داری،بگی عاشقش بودی و حرفایی رو که باید می گفتی اما یه جورایی

از گفتنشون طفره رفتی

اما دیگه هیچ فرصتی برای گفتن نا گفتنی ها نیست

پس حالا که وقت دارم بهت میگم:

دوست دارم....


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:37 | نویسنده : امیرعباس |

Click here to enlargeدوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که مرا نمیخواهی

حسرت شده برایم آن لحظه که بگویی مرا میخواهی...

همه میدانند ،دلم تنها تو را میخواهد ،

اما چه افسوس که عشق نغمه غمگینی برایم میخواند

در حسرت تو ماندن مثل لحظه ی بی بال و پر پریدن است ،

در حسرت تو ماندن ، مثل لحظه ی در کویر خشک دویدن است ،  

مثل بی هوا نفس کشیدن است...

عاشقت هستم عزیزم ، کجایی که بی تو دارم شب و روز اشک میریزم...

عاشق هستم و تنها ، هیچکس نمیفهمد حال مرا ...

دوستت دارم ای تو که نمیدانی قلبم دیوانه ی تو است، تمام وجودم پر از تمنای تو است...

همیشه در رویاهای خودم به سر میبرم ، چقدر دلخوشی به قلبم بدهم؟؟؟ ،

تا کی به خیال آمدنت از آن دوردست ها به سوی سایه ی خیالی ات بدوم؟

نه انگار نمیشود همچنان تنها به خیال داشتنت زندگی کرد ، یخ زده ام دیگر در این اتاق سرد...

هر چه خورشید میتابد آب نمیکند این تن یخ زده را ...

دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که حتی برایت آشنا نیستم...

غریبه ای از خاک تنهایی که عاشق تو است ، مدتهاست تنها و گرفتار تواست...

همیشه شب را به عشق بودنت سر میکنم ،

فردا که می آید روز را از نو با حسرتی سرد شب میکنم...


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:35 | نویسنده : امیرعباس |

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟

فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟

مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟

مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟

تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی

چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی

مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟

مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟

مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری

پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ،

عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!

باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای

دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ،  

نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم

رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد

رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!

کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ،

کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ،

کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی !

چرا بی خبر رفتی؟


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:31 | نویسنده : امیرعباس |

دنیایی پر از سیاهی ، چیزی نشد نصیبم جز تباهی !

بازی های عاشقانه ، انواع قلبها ، یکی شکسته و یکی به انتظار پوچی نشسته

حرفهای تکراری ،  این تنها صداقت است که از آن بیزاریم

سخت است قدم برداشتن در راه عشق ،

صدها قدم برداشتیم و این شد یک تصویر زشت

تصویری سیاه و سفید ، طعم تلخ عشق را تنها آن دلشکسته چشید

نمیفهمیم و آغاز میکنیم ، پایانش پیداست و باز هم هوس پرواز میکنیم

 صدایی زیباتر از صدای سکوت نیست ،

در این دنیا دلی عاشقتر از یک دل تنها نیست

به دنبال یک بازی زیبا ، رنگ دلها همیشه سیاه ، من با بقیه فرق دارم تا آخرش بیا....

وعده ی دروغ ، لحظه هایی شلوغ، تپشها تندتر ،

بیقراریها بیشتر ، نمیگذرد این ساعتهای نفسگیر!

پاسخی نمیشنوم ، به خواب نمیروم ، و باز هم شب زنده داری و بی تابی ،

برای کسی که ارزشی برایم قائل نیست ،

برای کسی که دلش در کنارم نیست ، برای کسی که نمیفهمد ، نمیداند ، نمیبیند!

همه چیز پر از دروغ ، باز هم می آید آن غروب...

به انتظار چه کسی نشسته ای؟ باز هم هوس عاشقی کرده ای؟

آغوشت را به همه کس دادی و در آغوش همه کس خوابیدی ...

گرمای تنت برای همه شد و سردی اش برای خودت،

نجابتت را فدا کردی در راه دلت...

باز هم باید بشنوی حرفای تکراری ، باور کنی و فکر کنی دلت اینبار نخواهد شکست !

از این فکرها نکن ، مثل من حرف همه کس را باور نکن،

همه مثل همند شک نکن،بیش از این زندگی ات را به پای این و آن تباه نکن!


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:28 | نویسنده : امیرعباس |

مگر یادت میگذارد که آرام باشم؟

مگر خاطره هایت میگذارند که بی تو زندگی کنم؟

محال است بی تو بودن ، خیال است با تو پر کشیدن...

مگر یادت میگذارد که فراموشت کنم

کاش اینجا همان آغاز بود ، کاش هیچ آغازی پایان نداشت

گرمای تنت بر روی تنم نشسته،

جای بوسه هایت بر روی گونه ام مانده

از وقتی رفتی صدها بار توبه کردم ،

اما باز هم هوس آغوش گرمت را کردم

من عاشق، محکوم به تنهایی ام !

مگر عشقت میگذارد که بی خیالت شوم؟

مگر تو میگذاری....

شب شد و اشکهایم بیشتر ، دلم هوای تو را کرده ،

باز هم میگویم با همین چشمهای تر:

برگرد که دلم گرفته ،

کجایی که یک عالمه دلتنگی در قلبم نهفته !

مگر میشود بی نفس زندگی کرد،

ای که تو هستی نفس در سینه ام!

مگر میشود بی عشق زندگی کرد،

ای که تو هستی تمام زندگی ام!

مگر میشود بی یار زندگی کرد؟

ای که تو هستی تمام هستی ام!

مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟

نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را

در هوای بی تو بودن صرف کنم!

مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ،

فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ،

تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....

مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟

آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود،

هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:26 | نویسنده : امیرعباس |

بیهوده میگردم به دنبالت،

وقتی نیستی ، بیهوده نشسته ام چشم به راهت

شاید وقت این است که حسرت گذشته های شیرین با تو بودن را بخورم

تنها بمانم و کوله باری از غم را بر دوش بکشم

دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ،

فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است ،

مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ،

چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم؟

پیش خود میگویم شاید فردا بیایی ،شاید هنوز هم مرا بخواهی !

تقصیر دلم بود نه چشمانم ،

این قصه که تمام شد، باز هم اگر بخواهی میمانم

نشستم به انتظار غروب تا یک دل سیر گریه کنم ،

شاید کمی آرام شوم ، غروب آمد و بغض سد راه اشکهایم ،

شب شد و هنوز نشکسته شیشه غمهایم،

این حال و روز من است ،

نیستی که ببینی این روزهای بی تو بودن است

تمام هستی ام تویی ،از لحظه ای که نیستی ،

انگار که من نیز نیستم ، انگار مدتی را با عشق زندگی کردم و

 بعد از تو ،مال این دنیا نیستم !

از آغاز نیز اهل دیار تنهایی بوده ام ،

تو رهگذری بودی و من با تو مدتی آشنا بوده ام

از کجا میدانستم اهل دل نیستی ،

عشق را نمیشناسی و با من یکی نیستی ،

از کجا میدانستم که تنها میشوم ،

من بیچاره باز هم بازیچه دست غمها میشوم !

بیهوده میگردم به دنبالت ،

با وجود تمام بی محبتی هایت ، باز هم میخواهمت....

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:24 | نویسنده : امیرعباس |

چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم
ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است و تو فقط مال منی
حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را …
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا در کنارت ، برایت بمیرم…
شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم…
خیالی که لحظه به لحظه با من است ، همیشه و همه جا در کنار من است ، حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ، از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده….
همیشه فکرم پیش تو است ، تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ، پس کجایی که آرامم کنی؟ خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب تنهای مرا هم داشته باش….
بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ، حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت….
دلم در این هوای آلوده دلتنگی ، پر از غبار شده ، مدتی گذشته و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ، هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده، اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده…
دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ، دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر محکوم به انتظار نیست ….
چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام…


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:23 | نویسنده : امیرعباس |

راهی که او میرود تو نرو این راه مال تو نیست آخر این راه رسیدن به آرزوهای تو نیست او هر شب در حال خودش به سر میبرد اگر با او همسفر باشی ، آرزوهای تو را به گور میبرد او هر روز با چند دل ، همدل است با چند آغوش، همبستر است با چند غریبه، همسفر است حرفهای من یک هشدار برای تو است دلم برایت سوخت ، هنوز اینجا پایان راه تو نیست تو اشتباه نکردی ، هنوز گناهی شامل حال تو نیست او اشتباه میکند که هنوز معنی عشق را نمیداند فکر میکند عشق همان هوس است ، هنوز معنی دوست داشتن را نمیداند با یک دل وفادار بمان ، همیشه عاشق یک دل بمان این را بدان که هیچگاه به امید عشق دوم نمان از هوس بیذارم همیشه از آغوش گرم و نرم او میگریزم آغوش من مال یکی است دلم وفادار کسی است رفتن این راه در مرام ما نیست دل من بازیچه دست آنها نیست آغوش فقط مال یک نفر است عشق بازی و هوس زودگذر است به فکر پاک ماندن ، و همیشه ماندن باش که عشقهای این زمانه هوس است.


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:22 | نویسنده : امیرعباس |

به خا

طر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور
به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود
زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ شده بود، به خاطر تو بود که شب نشین شدم ، هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم!
عادت کرده ام به شنیدن صدایت ، خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم ، با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو ، حال من در هوای آمدنت درگیر شد
به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر ، به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر ، دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو ، با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم .
همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد ، 
شبهای مرا مهتابی کرد ، 
به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد...
به یاد تو ، همیشه و همه جا 
هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا
به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا
چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی
من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم ، 
به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدی
به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم ، 
وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:20 | نویسنده : امیرعباس |

وقتی تو مال منی ، وقتی در لحظه های دلتنگی در کنارمی ،

دیگر چه آرزویی داشته باشم از خدا...

وقتی عاشقانه مرا میخواهی ،

همیشه و همه جا هوای مرا داری ، دیگر چه  بخواهم از این دنیا

من در این دنیا هستم و تو در کنارم ،

اینهمه عشق است در برابر چشمانم...

وقتی  گلی مثل تو در باغچه دلم شکفته ،

یک گلستان است که در دلم نهفته

و اینجاست که عطر حضورت همان هوای نفسهای من است ،

و با این نفسهاست که عاشق مانده ام ،

تو مال منی و من از همه کس بی نیاز مانده ام

وقتی در لحظه های خواستنت تو را در کنار خودم دارم ،

چرا به دنبال تو بیایم ، تویی که همیشه در قلبمی و میتپی برای عشقمان

تو در خانه عشقمی و من تکیه گاهت ، عشق من خیلی میخواهمت...

 این تو بودی که به من عشق دادی ، نفس دادی ،

این تو بودی که معنای زندگی را به من یاد دادی

این تو بودی که محبتهایت مرا عاشق کرد ،

مهربانی هایت مرا اسیر دلت کرد...

این تو بودی که مرا به اوج بردی ،

دستانم گرفتی و مرا تا آنجا که هر دویمان آرزو داشتیم بردی

وقتی یکی مثل تو را دارم ، چرا باید از غم و غصه بنالم،

همیشه شاد میمانم و آواز عاشقی را میخوانم

من از دنیا گذشتم به خاطر تو ، تو از دنیای خودت گذشتی به خاطر من ،

ما هر دو از همه چیز گذشتیم تا رسیدیم به هم ،

و میگذریم تا برسیم به قله عشق با هم...


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:20 | نویسنده : امیرعباس |

در این چند صباح باقی مانده از عمرم  میخواهم تنها باشم.
دیگر بس است هر چه غم دلتنگی و غصه فرداها را تحمل کردم.
با اینکه بی تو بودن برایم سخت است ، اما تو هنوز معنای عشق را نمیدانی.
نمیدانی چگونه باید با من باشی ، هنوز نمیدانم که در قلبت چه میگذرد.
نمیدانم در این مدتی که با هم بودیم مرا دوست داشتی یا نداشتی .
دیگر صبرم به پایان رسیده ، مرا فراموش کن.
میدانم که برای تو بهترین نبودم ، اما هر چه بود عاشقترین بودم .
میدانم که عشق رویاهای تو نبودم ، اما هر چه بود برایم عزیزترین بودی.
اگر لایق تو نبودم مرا ببخش ، هر چه بودم یک دلداده بودم .
کسی بودم که شب و روز به یاد تو لحظه های سرد دور از تو بودن را با تمام سختی هایش گذراندم.
نمیخواهم بگویم برای تو اشک ریختم ، این اعتراف تلخیست اما بدان که دیگر اشکی در چشمهایم نمانده که برای تو بریزم.
شاید در دلت بگویی که من لیاقت عشق تو را نداشتم ، بی رحم نباش ، اگر میدانستی آنگاه که با تو بودم در قلبم چه میگذشت تا ابد از حرف خویش پشیمان میشوی .
میدانم روزی خواهد آمد که در حسرت عشقم بنشینی و با خود بگویی ای کاش قدرش را میدانستم ، اما آن روز دیگر خیلی دیر است.
با اینکه گفتنش سخت است ، با اینکه حقیقت تلخیست اما چاره ای جز باورش نیست ::: برای همیشه فراموشم کن.
برو معنای عشق را یاد بگیر و بعد عاشق شو ، تا معنای عشق را نفهمیدی کسی را عاشق خودت نکن ! عشق احساس پاکیست که تو آن را بازیچه قرار دادی ، تو در این بازی تلخ یک همبازی را از دست دادی ، قلب همبازی ات را شکستی ، اشکش را در آوردی و بعد  آن را متهم کردی.
اگر همبازی خوبی برایت نبودم مرا ببخش ، اگر فکر میکنی لایق نبودم به دنبال کسی باش که لایق تو باشد .
نیمی از عمرم  در آتش عشقت سوختم ، بگذار در این دو روز باقی مانده در آتش تنهایی بسوزم . مرا فراموش کن


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:19 | نویسنده : امیرعباس |

 

آری این ها واژه های آرامِ ذهن من اند که وجودم را به طوفان کشیده اند

واژه هایی که چون پِیچک مرا در بر می گیرند و بسیار عمیق تر از آغوش تو مرا می فشارند

واژه هایی که آنقدر مغزم  را می جوند تا درد از چشمانم جاری شود

واژه هایی که همه جا به دنبال من اند و در بستر شادی پوچ و گول زننده ای که برای خود ساخته ام، گلویم را فشار می دهند

واژه هایی که مدام در گوشم پچ پچ می کنند

رهایم کنید!

بگذارید چون راه گم کرده ای خسته در درد تنهایی خود بپیچم

آری این من هستم!

اينجا هوای دلم از نبودنت سخت گرفته است
آری این جای خالی توست

آری این من هستم!

منی به وسعت همه نبودن‌هاي تو
کاش بدانی آنجا كه مجالی باشد براي لمس رؤياها ...

بي هيچ ترديدی با تو تا انتهای بودن خواهم رفت …
جايی كه عشق باشد و نور و شايد اندكی پرواز ...

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:18 | نویسنده : امیرعباس |

عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم

میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت

تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ، بیخیال همه چیز، باز کن برایم آغوشت

عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،

من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،

تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام… .

شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، چند قطره اشک هم بیشتر….

فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی …

عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب تو

خوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،

تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،

همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم….

عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،

خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت

عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت،

تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را…

احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،

که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت را در میان گرفته ام

با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،

با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم …

عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ،

تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم…..


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:17 | نویسنده : امیرعباس |

میخواهم با تو کمی درد دل کنم
میخواهم اینک که چشمانم پر از اشک است حرف های دلم را به تو بگویم
بغض گلویم را می فشارد،اشک از چشمانم میریزد
با همین بغضی که دارم میگویم که خیلی دوستت دارم
نمیدانم چرا در این لحظه بغض گلویم شکست و گریه کردم
بگذار اینک در این حال و هوای بارانی چشمانم حرفهای دلم را بگویم
تو بهترین هدیه ی دنیا هستی
تو بهترین و بزرگترین آرزوی دنیایی که در دلم نشستی
خیلی دوستت دارم،به خدا تنها تو را دارم
قطره های اشک از چشمانم میریزد،
این تنها خدا است که میبیند حال مرا، میفهمد درد این دل عاشق مرا
کمی تو آرامم کن ای خدا
آرامم کن، مرا از این حال و هوای پر از غم رها کن
آن کسی که دوستش دارم هنوز باور ندارد عشق مرا
این حال پریشان مرا
باور ندارد قلب عاشق مرا ، گریه های هر روز و هر شب مرا
زمانی بود که هیچگاه طاقت دیدن اشکهایم را نداشت
زمانی بود که طاقت شکستن دل عاشق مرا نداشت
حالا اشکم را در می آورد ، بی خیال چشمهای خیسم
حالا دلم را میشکند ، بی خیال این دل بی کسم
تو مرا آرام کن ای خدا ، مرا از غمها رها کن
دلم را آرام کن ، اشکهایم را پاک کن
آرامم کن


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:16 | نویسنده : امیرعباس |
به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی
اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که
بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته
چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند
آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی
شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که
دلشکسته ام
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشتر
میسوزاند دلم را
گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ، نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای
رفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنم
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ، خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ،اما نمیتوانم!
آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را
پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را
اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم، تا به امروز در
قلب بی وفای تو حبس بود، از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم
میخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم …
شاید بتوانم فراموشش کنم…

موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:15 | نویسنده : امیرعباس |

کاش صدای مرا میشنیدی که چه عاشقانه صدایت میکنم .
کاش چشمهای مرا میدیدی که چه بچه گانه گریه میکنند.
کاش میدیدی که دیدن تو برایم آرزو شده است ، عشق تو برایم رویا شده است.
کاش بودی و میدیدی که چقدر عاشقم ، این روزها همه به من میگویند دیوانه ام.
کاش بودی و میدیدی که در زیر باران به یاد تو قدم میزنم ، برای خود میخوانم آواز تنهایی را و میشمارم لحظه های بی کسی را ، قدم میزنم کوچه پس کوچه های خالی را و یاد میکنم لحظه آشنایی مان را.
کاش خاطره های مرده دوباره زنده شوند، کاش آسمان پرده سیاه خود را بردارد و مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند.
کاش بودی دستان سرد مرا با دستهای گرمت لمس میکردی ، کاش بودی مرا در آغوشت میگرفتی و آرام میکردی.
هنوز عاشق شب هستم ، عاشق شبی که با تو به اوج عشق رسیدم ، شبی که با هم در زیر نور ماه درد دل میکردیم و میخواندیم آواز عاشقی را.
هنوز عاشق سیاهی هستم ، که در آن تاریکی تو را دیدم ، مثل جواهر درخشیدی  و مرا عاشق چهره نورانی ات کردی.
دل به مهتاب بسته ام ، که دیدن آن یاد تو را در دلم زنده میکند.
دل به سپیده بسته ام که آن لحظه آغاز خواب عاشقانه ما بود .
کاش صدای مرا میشنیدی ، هنوز هنگامی که میخواهم بگویم دوستت دارم صدایم میلرزد ، اشک از چشمانم سرازیر میشود ، هنوز وقتی میخواهم از تو بنویسم کاغذ دفترم خیس میشود ، لحظه های بی تو بودن نفسگیر میشود.
کاش بودی و میدیدی این زندگی بی تو هیچ صفایی ندارد ، لحظه های عاشقی بی  تو هیچ لحظه قشنگی ندارد.
کاش بودی ، کاش میدیدی که با این حال و هوایی که دارم شاید من نیز به سوی تو بیایم! به سوی تو که دیگر نیستی.


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:14 | نویسنده : امیرعباس |
از آن روز تا به امروز در حال خودم نیستم .
انگار مستم و در این دنیا نیستم .
از آن لحظه تا به این لحظه در فکر تو هستم ،
همچنان به فکر عهدی هستم که با تو بسته ام.
از آن ثانیه تا این ثانیه ، تک تک لحظه ها را شمرده ام ،
در هر ثانیه آرزوی دیدن دوباره تو را کرده ام.
انگار حقیقت است که حال من خراب است ،
احساس میکنم دوای درد من شراب است.
تو بگو من چرا اینگونه ام ؟
نه نمیخواهم باور کنم که عاشقم .
نه اینبار حس میکنم که عاشق شدم
 دل به دریا زدمو از یاد تنهایی فراموش شدم.
دست خودم نبود دل به دریا زدنم ،
نمیدانستم اینگونه غرق تو میشوم .
از آن روز تا به امروز ، روز به روز ، از دیروز دیوانه تر میشوم.
از آن لحظه تا به این لحظه ، لحظه به لحظه از گذشته عاشقتر میشوم.
فکر نمیکنم دوباره ببینم روزهای آرام تنهایی را .
باور نمیکنم لحظه تلخ جدایی را ،
بعد از تو دیگر فرصتی برای تنها ماندن ندارم ،
چون بار زندگی را میبندم و جایی در این دنیا ندارم.
همانطور که تنها صدای بهانه ثانیه ها را میشونم ، و دقیقه ها آرامند،مثل ثانیه ها برای دیدن تو بهانه میگیرم ، و همچو دقیقه ها آرام و نفسگیرم.

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:14 | نویسنده : امیرعباس |

نمیدانم چه کسی را میپرستی ، به چه چیز اعتقاد داری و چه کسی را قبله گاه خودت میدانی.
قسم میخوردی وفادار باشی ، پس چرا اینک بی وفا شده ای؟
انگار که جان مرا قسم خوردی که اینک بی جانم.
انگار مرا دوست نداشتی که اینک تنهایم.
قسم خوردی با من تا آخرش بمانی ، آخرش چه زود آمد ، که اینگونه زندگی مرا تباه کردی .
با اینکه  میدانستم روزی میروی ، و مرا تنها میگذاری ، با اینکه میدانستم بازیچه ای بیش نیستم ، عاشق شدم و عاشق ماندم و عاشقانه به پای تو نشستم ، دل به دریا و زدم و قلبم را به عنوان بازیچه در اختیار تو گذاشتم ، روزها با آن بازی کردی ، و آنگاه که خسته شدی مرا دور انداختی .
چه کسی دیگر یک قلب شکسته را از من میپذیرد.
قسم خوردی وفادار باشی ، معنای وفا این بود که مرا تنها بگذاری؟
معنای وفا این بود که قلبم را بشکنی؟
میدانم که به جان من قسم خوردی ، جانی که برای تو هیچ ارزشی نداشت .
ساده بودم که حرفهای پوچ تو را باور کردم ، ساده بودم که فکر میکردم تو با من یکرنگی ، اما آنگاه که با تو بودم همه رنگها را در وجودت دیدم .
وفادار نبودی ای بی وفا ، قسم خوردی به جان این بی گناه ، مرا شکستی و در دره تنهایی رها کردی
هر چه بود گذشت ، اما از این گذشته ی تلخ ،تنها یک قلب شکسته به جا ماند که دیگر هیچ خریداری ندارد ، حتی به عنوان یک بازیچه.

 

موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:12 | نویسنده : امیرعباس |

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ،

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ،

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ، تو را همین گونه که هستی میخواهم ،

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ، همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی از وقتی آمدی ،

آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه….

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی هایت سر کردم و اشک ریختم ،

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ،

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز … نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم جنس نگاهت درخشان بود

که قلبم عاشق چشمانت شد، و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد،

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم….

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی….

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:9 | نویسنده : امیرعباس |

در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها

این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار

میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟

نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است

انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است

خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال…

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم

مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو….

بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود….

این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی

و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم

پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟

مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی….

خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟

تا هر جا باشی من نیز میمانم…

عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،

هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست

چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که

دلم تمام دلخوشی اش به توست…


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:7 | نویسنده : امیرعباس |

دروغ چرا!

دلتنگ تو ام هنوز

همه چیز عادی نیست و همه جا چیزی نیست انگار!

دلتنگ تو ام هنوز

هنوز دلم و تمام دلم را می بازم به نگاهت.هنوز چشمانم خیس و دلم میلرزد.

و لرزش دستانم که آشفتگی و پریشانی ام را بیان که نه،پنهان می کند!

باید بنویسم و بدانی تو،راز من و شبهایم را و روزهایم را و یادت را..

نمی دانم تا کی رفیق شفیق شبم و آوای دل انگیزی که آرامم می کند.آرام که نه،روانه رویایم می کند..

رویای تو ..

و تو آن سو،رو در رو و رخ به رخ و چشم در چشم من  می خوانی برای من شعری،ترانه ای،آوایی دل انگیز..

و من خوشبخترین می شوم.

باید بنویسم از روزهایم..

و خورشید که در آن سیاه است،نمی خندد،نمی تابد..و ..تاریکتر از هر شبی است. 

 دلتنگ توام هنوز

هنوز خوابهایم بوی تو را می دهد

هنوز در خوابهایم رد دستی پیداست..طرح لبی بر لب من و آوای آشنایی ...

و دوست دارمهایمان عظیم و باشکوه و بختمان بلند و بلند..

و لیلی من که سرش بر دوش من مجنون می گذارد..

و من نقش اول مرد خیالهای تو..

نازنین،هنوز دلتنگ تو ام

هنوز سرخوشم از خنده هامان..

هنوز بجای هر دومان حرف میزنم،قدم میزنم،می خوانم ،می خندم...

نازنین!رویای با تو بودن چنان به وجدم می آورد که در سکوت شب و تنهاییم تبسمی نقش می بندد بر لبم!

چه رویایی شدم باز امشب!

شب است دیگر ،سر به هوای عاشق!

و هزاران درد بی درمان،هزاران فکر بی پایان و رویایی انگار بی سر و سامان..

و من چه بیهوده در نبودنت قافیه می بافم و رویا..

نه!جای تو پر شدنی نیست. نه با هر حرفی نه با هر رویایی جای تو پر شدنی نیست..

این درد،این خلاء می ماند تا به ابد..

و حرف دل که می ماند بر دل..

و دل پر خون میشود از این یاد..

و من می مانم در این یاد ،در این کوچه،در این نقطه

نقطه ای از شب که می خندی،من که می خندم سر می خوری در دل آسمان..

می مانم در این نقطه در این کوچه 

در این کوچه که نهایت آن را نمی دانم

ولی آن دوردستها نغمه مبهم جغدی کور می آید بگوش .او مرثیه باران می خواند ..

وای..دلم یک رویا می خواهد!

باید چشمانم راببندم..

تو..

شاهانه به استقبالم می آیی..

حرف مرا نگفته می فهمی.درد مرا میدانی،رازم را می خوانی،دستم را می گیری با انگشت محبت اشک مرا میچینی و اشک شوقت نگار غم از وجودم می شوید..  

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:4 | نویسنده : امیرعباس |
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته
خیلی دلم گرفته
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 21:2 | نویسنده : امیرعباس |
تو با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم،
تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد
توهمسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد.
تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم،
انگار نه انگار بامنی ،نشسته ای برای خودت حرف از عشق میزنی!
همیشه به یاد توام و در حسرت داشتنت،دلگیر و سردم در روزهای نداشتنت
یک بار عاشق شدم و یک عمر برای تو ،یک بار هم نگفتی دستهایم مال تو!
آن رویا از خیالم رفت و قصه آغاز شد،همه چیز به نفع تو تمام شد
دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ،چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد
من پر از درد بودم و خسته ،اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد
تو با منی و افسوس که من بی تو هستم،انگار نه انگار که عشق تو هستم!
بودن و نبودنت فرقی ندارد،اینکه سرد هستی و با تو بودن تنها برایم عذاب دارد
هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟
هزار درد دل ناگفته در دلم مانده و همدلم نیستی،
آنقدر اشک ریخته ام که چشمانم نمیبیند که دیگر نیستی!
نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام
تو با منی و من تنها نشسته ام، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام!

موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 9:19 | نویسنده : امیرعباس |

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی

با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی

همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ، 

ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست

ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت

میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت، 

به وسعت دنیای بی همتایت

هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم  

در دریای خاطره های به یادماندنی

همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم

همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم

حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت،  

که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند

چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را

گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است  

که مرا به آتش کشیده است

همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،

چقدر قلبت زیباست...

چه بی انتهاست قصر عشق تو و من ،چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ،در کنار تو

تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر

میخوانمت تا دلم آرام بماند


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 9:9 | نویسنده : امیرعباس |

گفتی دوستت دارم و دلم لرزید

گفتم به عشق تو زنده هستم و دلت راز دلم را فهمید

گفتی مال توام ، گفتم بدجور گرفتار توام

بگو از احساست تا بگویم از لحظه های عاشقی مان

بگو از حال و هوای قلبت تا بگویم از خاطره های شیرینمان

گفتی همیشه به یاد توام ، گفتم هنوز هم خیره به عکسهای توام

گفتی سحر شده و هنوز به عشقت بیدارم ،

گفتم از سر شب تا حالا از دلتنگی ات بیمارم

بگو از آن حرفهای عاشقانه ات تا بگویم که آرامم ،

تا بگویم به هوای بودنت است خوشحالم

گفتی نفسهایم عطر حضور تو را میدهد ،

گفتم که قلبم به عشق در کنار تو بودن همچنان میتپد

گفتم یار توام ، همیشه و همه جا در کنار توام ،

گفتی یاد توام ، اگر هم نباشی باز هم درگیر انتظار به تو رسیدنم

گفتی می آیم فردا ، گفتم میمیرم تا فردا ،

طاقت ندارم حالا بیا در کنارم ، من آن آغوش گرمت را میخواهم ....

تو را تا ابد اینجا میخواهم ، که همیشه بمانی ،

همیشه همینجا دستان مرا بخواهی

که بگیری دستانم را ، بفشاری هر دوی آن را ،

بگویی همیشه میمانی ، هیچگاه غزل رفتن را نمیخوانی

گفتی دوستت دارم و دلم لرزید ،

چشمانم جز قطره های اشک در چشمانت چیزی را ندید،

هیچکس جز من و تو این راز عاشقانه را نفهمید!

چه کهکشان زیباییست راه نگاه تو ، چه زیباست این دنیای عاشقانه ی تو ،

چه خوشبختم از اینکه تو را دارم ....

اینبار هم تو گفتی دوستم داری و دو تا به نفع تو ،

دلم دیوانه شده از دست محبتهای تو!


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 9:6 | نویسنده : امیرعباس |
مادر ای مهر بلند بی کران  …. ای فراتر از دل و بهتر ز جان
ای بهار آرزو ها با تو سبز    …  در خزان دوستی تنها تو سبز
دامنت مهد بزرگی های من … هستی من عشق من دنیای من
رحمت بی انتهای داوری … خاستگاه عشق پاکی مادری
سایه ی لطف خدایی برسرم …  جاودان باش ای گرامی مادرم
یاد باد آن روزهای کودکی  …  با تو ای مشگل گشای کودکی
زنده بودن را به من آموختی …  تا مرا روشن کنی خود سوختی
دست تو دست نوازش بود و ناز … ناتوانی های جان را چاره ساز
بر سر بالین من شب تا سحر … می نشستی دیدگان از عشق تر
تا به چشم من نشانی خواب را  … رام سازی کودک بی تاب را
از دل من تیرگی بر داشتی  … نور را در جان من انباشتی
بر زبانم هر کلامی می نشست … داشت در آن سایه ی لطف تو دست
اینک ای والا ترین راز حیات  … ای نشان احترام کاینات
ای گل دلبستگی های وجود … یادگار ار خستگی ها ی وجود
مهربانی جلوه ی دامان توست … زندگی گوی دم چوگان توست
آفرینش با تو  آرامش گرفت … عشق با عشق تو پردازش گرفت
با صفایت رمز پاکی شد درست … هر چه خوبی هست اینک مال توست
با رضای تو بهشت آمد به دست … رشته ی مهر تو را نتوان گسست

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 9:5 | نویسنده : امیرعباس |


 

هر چه با احساس باشم به احساس تو نمیرسم

هر چه این دست و آن دست کنم به پای تو نمیرسم

چه کسی میداند در قلبم چه غوغاییست

چه کسی میداند در دنیای من چه میگذرد؟

هیچکس حال مرا ندارد ، هیچکس احساس مرا ندارد ،

گاهی فکر میکنم تنها منم که عاشقم ، گاهی فکر میکنم تنها منم که دیوانه ام

کافیست لحظه ای را در کنارت باشم ، آن لحظه برایم به معنای یک زندگیست

تو معنا داده ای به زندگی ام ، پرواز دادی به بالهای خسته ام ،

تو مرا نجات دادی  ، به من نفس دادی، دستهایم را گرفتی ،  

عاشقی را به من یاد دادی ،

به من شوق پرواز دادی، لبخند به لبانم هدیه دادی ،

تو به من همه چیز دادی و اینگونه من صاحب دنیا شدم و دنیای من شدی تو....

از این احساس بیرون نمی آیم ،

وقتی با توام تا ابد از دلت بیرون نمی آیم ، چه جایی بهتر از قلب تو ،
 
عشق را خلاصه میکنم در نگاه مهربان تو...

کاش این فصلهای با تو بودن هیچگاه نمیگذشت ،

کاش هیچ برگ سبزی بر زمین نمینشست ،

کاش همیشه روزگارمان مثل این روزها بود ،

 کاش پرنده عشقمان همیشه در حال پرواز بود،

 نه قفسی بود تا اسیر شود آن پرنده ،

نه سرنوشت تلخی بود تا رو کند برگ برنده....

همیشه دلم میخواهد در یک سکوت عاشقانه ، با آرامش در آغوش تو باشم ،

همیشه دلم میخواهد به هیچ چیز جز در کنار تو بودن فکر نکنم ،

تنها حس کنم گرمای وجودت را ،

بشنوم صدای مهربان تپشهای قلبت را ....

نه ببینم ابرهای سیاه را ، نه بپوشانم یک دل کبود را ،

 نه در خواب روم ، نه در فکر گرگها روم!

هر چه به گذشته بازگردم چیزی را به یاد نمی آورم ،

هر چه به روزهای با تو بودن فکر کنم همه را مثل خاطره در دلم نگه میدارم ،

 تا خاطره های با تو بودن شود سر برگ روزهای زندگی ام  

تا همیشه به نام تو بنویسم شعر زندگی را....

 

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 9:1 | نویسنده : امیرعباس |

 

از همه گذشتم به خاطر تو ،  

چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو

دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو

گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ،

وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم

گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری  

تا نفس دارم با تو بمانم

روزها گذشت... روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت

من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!

درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ،

عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و

همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!

روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ،

قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ،

قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ،

نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!

تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ،

برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!

این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ،

خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم

خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی  

یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم،

تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم،

او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ....

یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ،

در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری....


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:58 | نویسنده : امیرعباس |

میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی...

نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته...

چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ، زندگی مانده و یک عالمه خاطره

خاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ،

اگر نیستی ، اگر مرا تنها گذاشته ای و رفتی دیگر چه سود دارد

خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده؟

عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ،

حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکند

میخواستمت اما رفته بودی...

این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آورد

یک هوای پر از دلتنگی ، نیست در آن کسی که آرامم کند،

 نیست کسی که مرا درک کند!

 یخ زده آتش عشقمان ، کجاست آن قول و قرار های دیروزمان ،

کجاست آنهمه مهر و وفا ، چه صبری داده ای به من ای خدا !

به بیراهه میروم ، به دنبال سایه ی خودم میروم ،

هر چه میروم به او نمیرسم!

سرگردان و بی قرارم ، نمیخواهم از یک عشق پوچ بمیرم!

وقتی شکسته ای بال مرا برای پرواز ،

وقتی دادی یک عالمه غم به این دل پر از نیاز

وقتی مرا در حسرت گذاشتی ،مرا در این طوفان پر از درد تنها گذاشتی ،

چرا باید هنوز هم به تو فکر کنم؟

تویی که گذشتی از من و احساسم ، دیگر نمیروم تا به تو برسم!

 همینجا میمانم ، خاطره هایت را همینجا که مانده ام خاک میکنم ،

برای همیشه فراموشت میکنم ،

تو هم مثل همه ، همه آمدند ، شکستند ، رفتند !

مثل همه بیماری ، هیچ درکی از احساس نداری ،

قدر دل بی وفای خودت را هم نمیدانی!

همان بهتر که رفتی...


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:57 | نویسنده : امیرعباس |


 

ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ،

 

نگاهی هم به قلب من بینداز

 

ای که تو با ناز نگاهت ، دیوانه کردی چشمانم را ،

 

حس کن هوای نفسهایم را ...

 

ای که تو با دستان گرمت ، به آتش کشیدی دستان سردم را ،

 

مرا  در میان خودت بگیر ، مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن در آغوشت،

 

از همه چیز خلاصم کن، بگذار لحظه ای رویایی شوم...

 

ای که تو دیوانه کرده ای دل عاشقم را ،

 

در این حال جنونم ، تویی تمام جانم ، قبله راز و نیازم ،

 

ای که تو با چشمهای نازت ،

 

مرا از آن حال به این هوای عاشقی برده ای

 

ای که بدون تو هیچم ، لحظه ای نباشی پوچم،

 

خالی از عشق و محبت ، خالی از وفا و عادت...

 

ای که بدون تو حتی برای خودم هم نمیتوانم زندگی کنم ،

 

منی که مدتهاست برای تو زندگی میکنم

 

ای که بدون تو نفس در سینه نیست ،

 

منی که مدتها به عشق تو نفس میکشم ....

 

ای که بدون تو زندگی برایم بی معناست ،

 

منی که از تو یاد گرفته ام رسم زندگی را....

 

دست خودم نیست حالم ، بدون تو بازی زندگی را میبازم ،

 

ای که تو هستی پلی عبور از دره ی بی وفایی ها...

 

رهایم نکن، مثل همیشه که مرا درک میکردی ،

 

احساسم کن ، مثل همیشه که دوستم داشتی ، عاشقم کن ،

 

مثل همیشه که بودی ، مرا تا پایان راه همراهی کن، که تنها نباشم ،

 

جدا از تو و با غمها نباشم ، خودم باشم و خودت ،

 

بوسه میزنم بر روی گونه هایت ،

 

خیالم راحت است ، قلبم با تو دیگر تنها نمیماند.... 

 


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:56 | نویسنده : امیرعباس |

کاش عاشقت نبودم  ، که اینگونه بسوزم به پایت ،

که اینگونه بمانم در حسرت دیدارت

کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ،

تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم...

که شبهایم  را با چشمان خیس سحر کنم،

روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم

کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ،

در هوای سرد عشقت افسرده نباشد

 کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ،

تو نباشی و من پریشان باشم ،

تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم...

کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ،

فصلهایم بی رنگ بگذرند ،تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد...

تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ، تا خواستم فرار کنم ،

عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ،

تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد....

دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد....

کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ،

شب و روز دلم را سرزنش کنم ....

قلبم میلرزد ، تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش

رویاییست که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال است

چشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ،

چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند که به دیدار چشمان تو بیایند

کاش عاشق دل بی وفایت نبودم ، بی نیاز بودم ،

مثل خودت بیخیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ،

دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:55 | نویسنده : امیرعباس |

یادت باشد که مرا آرزو به دل گذاشتی ، مرا در حسرت همه چیز گذاشتی...

وقتی دیدنت از آن دور دستها نیز آرزوی من است ، نگاه به چشمانت را در خواب میبینم

یادت باشد که مرا بدجور به انتظار گذاشتی،

در آن ساحل عاشقی آنقدر منتظرت نشستم که سرزمینم به وسعت یک کویر شده ،

دلم خشک خشک تشنه ی قطره ای محبت شده

یادت باشد که پا گذاشتی بر روی همه چیز ، فکر کنم دیگر دلت در فکر و خیال من نیست

یادت باشد که یادم نرفته حرفهایت ،

آن همه قول و قرار های عاشقانه نیز که جای خودش ، بماند!

یادت باشد آن روز ، همان دیروز ، گفتی تا امروز مال هم میمانیم ، همدیگر را تنها نمیگذاریم ،

چه خوش خیال بودم ، فکر فردا نبودم ،

دیروز را میدیدم که عاشقانه با منی ، نمیدانستم روزی از دلم ، دل میکنی

یادت باشد که نرفته از یادم گذشته ها را ، کارم شده فکر کردن و افسوس خوردن ،

خیلی سخت است در اوج عاشقی از عشق مردن...

خیلی سخت است غنچه عشق در قلبت بشکفد و همان لحظه پر پر شود ،

لحظه پژمرده شدنش را با چشمهای خودت ببینی

و بفهمی آن گل مال تو نبوده ، با هوای قلب تو سازگار نبوده....

یادت باشد که دلخوشی هایت مرا به اوج برد ،

یادت نرود که مرا با دستهای خودت رها کردی به جایی که دیگر خودت نیستی ،

جایی که باور ندارم دیگر مال من نیستی ....

یادت باشد همه چیز را ، فردا نیایی بگویی به یاد ندارم چیزی را ،

یادت باشد که یادم نرفته بی وفایی هایت ، میدانستم شاید روزی قلبت با دلم راه نیاید.....


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:53 | نویسنده : امیرعباس |

 

 

 

اگر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشم

 

برای تویی که تمام وجودم هستی ،

 

تویی که به خاطرت گذشتم از همه چیز ، بی تو جای من در اینجا نیست

 

تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو ،

 

تمام نگاهم فدا میشود در عمق چشمان تو ،

 

بی وفا نشده ام که روزی دل بکنم از دنیای عاشقانه تو

 

دنیایی که درونش آرامم ، تا تو باشی من نیز تنها با تو میمانم ،

 

تا با هم برسیم به آرزوهایمان، تا نشود حسرت رویاهایمان

 

اگر نفسی در سینه است ،

 

تو هستی که بودنت برایم زندگی دوباره است

 

در این لحظه و همه لحظه ها ، در اینجا و همه جا تو هستی در خاطرم ،

 

تا چشم بر روی هم گذاشتم فهمیدم که بدجور عاشقم!

 

چون در همان لحظه که چشمانم را بسته بودم باز هم تو را دیدم که میدرخشی برایم...

 

میشود از نگاهت احساس کرد که تو چقدر با وفایی ، قدر دلم را میدانی ،  

 

هیچگاه تنهایم نمیگذاری،

 

از این احساس بود که احساست کردم ، تو را دیدم و درکت کردم ،

 

تا اینکه دلم عاشقت شد ، دلم به لرزه افتاد و دنیا ، شاهد این عشق بی پایان شد....

 

من همه احساستم برای تو است ، ای با احساس من ،

 

همه وجودم مال تو است ، برای تو که تمام وجودم هستی ....

 

بیا تا همچنان برویم ، این راه مال من و تو است ،

 

بیا تا با هم بدویم تا برسیم به جایی که تنها من و تو باشیم ،

 

جایی که سکوت باشد و تنها صدای نفسهایمان ...

 

لحظه ای حس کن این رویای عاشقانه مان...


موضوعات مرتبط: شعر فقط عاشقانه * ، ،

تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 8:49 | نویسنده : امیرعباس |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.